کلاس دومه
عموم تر.یاک میکشه
از بین این همه بچه عموم از همه اخلاقش و کلا همه چیش خرابه
ی اتاق دارن توی حیاط بچه ها رو آوردم تو اتاق اذیت نکنن
پسر عموم داشت با پسر عمم حرف میزد راجب مدرسه و ....
یهو نشست ی گوشه فرش صدا داد نگو وسایلا رو عموم زیر فرش قایم کرده
پیکنیک هم تو اتاق بود
پسر عمم گفت چی بود صدا چی بود یهو پسر عموم آروم فرشو بلند کرد مثل اینکه چیزی شکسته بود از وسایل عموم و به شدت از عموم میترسه رنگ صورتش زرد شد اومد پیش من نشست معلوم بود خیلییی ناراحته پسر عمم هی میگفت چی بود بذار نگاه زیر فرش کنم میگفت نگاه نکن چیزی نبود صدا خود فرش بود اون لحظه دوست داشتم بشینم زار بزنم
بهش گفتم امیر چیزی نبود ک مگه چیزی بود؟ی لبخند غمگین زد بغلش کردم بوسش کردم گفتم میدونی من تو رو خیلی دوست دارم گفت منم تو رو خیلی دوست دارم مهربونی
یکم سرگرمش کردم بعد گفتم برین بیرون بازی کنید الان میبرمتون کوه
شاید باورتون نشه ولی تنهایی تو اتاق نشستم دارم گریه میکنم🥲💔