مثلاً رفتیم بیرون سیزده بعد همه چی خوب بود تا اینکه شوهرم کباب درست کرد آورد همین که آورد اولش گفت چرا بو میدن چرا سوختن بهونه های الکی بخدا خودشم پخته بودشون بعد تا منو پسرم داشتیم میخوردیم گفت بریم گفتم بزار بخوریم بعد میریم گفت نه همین الان بریم بعد تا داشتم جمع میکیردم وسیله ها رو گفت کباب که کردم خوردین گفتم مگه گذاشتی چیزی بخوریم تا این گفتم گوشیم رو زمین بود دور برامون هم آدم بود گوشی برداشت زد تو درخت دیگه رفت هرچی تو سبد بود پرت کرد مثل روانیا شده بود بخدا من هیچی نگفتم گفتم زشته الان