هر شب یه داستان و سناریو. جدید داره الانم داشتم میرفتم قطب جنوب نشستم تو ماشین یادم اومد لباس گرم برنداشتم بعد اومدم لیاس جمع کنم همه خونه که مرتب کرده بودم بهم ریخت شوهرمم تو ماشین قهر کرده بود چرا طولش میدی میخوام بذارمت فرودگاهو برم سر کار دخترامم گریه که دلمون برات تنگ میشه نرو منم گریه و زاری که مجبورم برم😑😑😑