سلام دوستان من زمانی که ازدواج کردم شوهرم ورشکست کرد و خرج زندگی افتاده رو دوش من تا کارای دادگاه پیش بره الان ۳ ساله خرج زندگی بامنه ، کار خونه با منه، تازه باردارم هستم کل زندگیم شده قناعت کردن تا بلکه کم نیاریم توی اقساط وام و خرج خونه با اینک اصفهان هستم و رسم سیسمونی با خانواده منه در صورتی ک وضعشون عالیه هیچی برام نگرفتن و من مجبور شدم اونم بخرم البته شاید وضعیت انقدر برام سخت نبود انتظار نداشتم و در کل بگم که واقعا کار بیرون و کار خونه و بارداری و همش استرس اینکه آینده چی میشه داره منو از پا در میاره و اما مثلا فردا ۱۳ بدره شوهرم میگ هیچجا نمیریم، امروز باغ دعوت بودیم نزاشت ک بریم، اصلا هیچ جایی نمیاد بخدا افسردگی گرفتم همش بحث همش دعوا ، انگار وجود منو خستگی گرفته حداقل انتظار دارم که یه تفریح ساده و بدون خرج مثل همین دور همی هارو شوهرم بیاد ولی اصلا اصلا نمیاد
یعنی همینطور گوله گوله اشکای من میاد وقتی میبینم خانوادم پشتم نیستن از لحاظ مالی نمیگم ک فکر کنید انتظار دارم کلا محبتی بهم ندارن از یه طرف شوهرم اینطوری میکنه یعنی هم جسمم کم آورده هم روحم یه پیشنهادی بهم بدین