من با یه پسری دو سالی میشه دوستیم با هم کاملا تفاهم داریم خوشحالیم و همو خیلی دوست داریم پسره کار داره تحصیل کردس خونه ندارع که در شروفشه بخره خیلی مشتاق ازدواج با منه و خواستگاریم اومدن اما مادر پدرش حرف نزدن تو خواستگاری پدرم شرط خونه رو گذاش اونا هیچی نگفتن اصلا یه کلمه راجب خواستگاری و ازدواج ما صحبت نشد فقط مادرش پرسید که پسرم مدنظر شماست همین تازگیا بیرون رفتیم دوباره و مادرش انگار حسودی میکنه که پسرش منو دوست داره نمیدونم انگار با من رقابت میکنه و پدر و مادرش راضی نیستن خواهزشم به شدت فضول و بیکاره با اینکه وضع مالی خیلی خوبی داره با عشق ما حسودی میکنه به نظرتون چی کنم؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.