خلاصه گذشت چهارسال من بچه نیاوردم. توی این ۴ سالم خیلی منو اذیت کرد
همش پشت سرزندگیم حرف دخالت
خلاصه من بعد چهدرسال بچه دارشدم اون موقع بخاطر پدرمو برادرم راضی شد برام سیسمونی بگیره ولی گفت برات کمد تخت خواب نمیگیرم که برا دخترت طلا بخرم گفتم باشه بماند که سرمو شیره مالید برام نگرفت طلارو .
بعدش دخترم که چهارماهه بود پدرو برادرمو از دست دادم.
مامانم با شوهرم بحث انداخت منو شوهرمم دعوامون شد قهر کردم رفتم پیش مامانم