همه خونه جاریم دعوت بودیم سه تا جاری برادرشوهر مجردم با پدرشوهر مادرشوهر
بعد شوهر من وسط نشسته بود هر کدوم هر چی میخواستن به شوهر من هی میگفتن سالاد بده ماست بده نوشابه بده ما هم خندمون گرفته بود بعد یهو این جاریم گفت رب انار بده بعد برادرشوهر کوچیکم رب انار رو داد به شوهر من گفت تو بده بهش
شوهر منم بدون منظور از سر شوخی گفت خودت بده بذار غذامو بخورم همینطوری خنده خنده برادرشوهر مجردم خندید به شوهرم گفت نه تو باید بهش بدی
یدفعه جاریم رفت تو قیافه
منم رب انار رو گرفتم دادم بهش
بعد شوهرم به جاریم گفت حالا چرا قیافه گرفتی داشتیم همه با هم شوخی میکردیم
بعد جاریم توپش پر اون یه چی گفت شوهرم یه چی گفت
آخر سر جاریم جیغ و داد کرد از سر سفره شام دست بچه هاش رو گرفت پاشد قهر کرد رفت به شوهر خودش هم گفت گمشو بریم خاک بر سرت بشه