کلا از اول با خانواده پدریم مشکل داشت حالا عروسی دخترعمومه شوهرش قبلا خاستگار من بوده اگر نرم هزار فکر درموردم میکنن که از حسادتشه نیومده چون پولداره پسره نمیزاره برم این مرد میگه اگر بری من میدونم تو بعد میگ برو بمن مربوط نیسی اما قهر و ناراحتی ایجاد میکنه از الان الانم قهر کرد رفت خوابید اصلا تحمل نه نشنیدن نداره اگر نرم بابام خیلی از دستم ناراحت میشه اصلا نمیدونم چه بهونه ای بیارم آخه با من مشکلی نداشتن اونا از اول ازدواجمون این مرد هرچی گفته من گفتم چشم حالا نمیزاره یبار حرف من بشه چیکارکنم شما بودین اینبارم به حرفش بودین و نمیرفتین یا چند روز قهرش رو به جون میخریدین و آبروتون حفظ میکردین؟توروخدا بگین خیلی مهمه برام خییییلی
بهشون بگو شوهرم مریض بود از الان نگو نمیام همش بگو میام میام فلانی حالش خوش نیست تا لحظه اخر بگو میام بعد اونا که رفتن تالار دیر کن بگو شوهرم حالش بد شد اوردیمش بیمارستان و فلان🤣🤣😅دیگه اون موقع نمیتونن کاری کنن باورم میکنن(شیطان ایستاده کف میزند)🤣🤣
ابجی قابل درکه که همسرتون دوست نداشته باشه شما برید تو اون مجلس اون یه مرده و پیش خودش فکر میکنه که پسر عموتون روزی خاستگارتون بوده یعنی بهتون فکر میکرده،به عنوان همسرش،کلا نمیتونم زیاد توضیح بدم خلاصه این رو میخواستم بگم دلخور نشید از این که دوست نداره برید،امیدوارمدر کنار همسر محترمتون همیشه شاد و پیروز باشید
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ـ ما تجربه کردیم،کسی یار کسی نیست ـ هر مرد شتر دار،اویس قرنی نیست ـ هر شیشه گلرنگ،عقیق یمنی نیست ـ بر مرده دلان پند مده،خویش میازار ـ زیرا که ابوجهل،مسلمان شدنی نیست ـ جایی که برادر به برادر نکند رحم ـ بیگانه برای تو برادر شدنی نیست ـ صدبار اگر دایه به طفل تو دهد شیر ـ غافل مشو ای دوست،که مادر شدنی نیست،،،،