هر وقت ما میریم خونشون چون خواهر نداره نمیدونم چرا ب دختر عمه اش زنگ میزنه بیاد اونجا ..و اونمشروع میکنه ب تیکه بارون کردن من ..و چشم از من بر نمیداره..این سری گفت شما شیرازی هستین؟؟گفتم بله ...برگشت ب جاریم گفت اینو از کجا پیدار کرد مادر شوهرت ؟؟گفتم خیلی گشت تا پیدام کرد اتفاقا با ی حالت بدی بهم نگاه کرد ..بعدم بهم گفت لبای بچه ات اویزونه عین خواهر شوهرت
حالا من بعد گذشت دو روز جاریم رو دیدم گفتم ساناز دختر عمه ات بعد طلاقش مشول اعصاب پیدا کرده ؟؟گفت نه چطور گفتم اخه احساس کردم بنده خدا خیلی نرمال نبود هم رفتارش هم حرف زدنش ..چقدر ناراحتش شدم ..بعد خواهر شوهرم گفت چی گفت مگه گفتم لب و لوچه تو رو مسخره میکرد و ...