2777
2789
عنوان

چرا بعضیل انقد بی فرهنگن

125 بازدید | 11 پست

امروز تو پارک یه خانم معلولی رو دیدم که با شوهرش اومده بودن پارک

شوهره این خانم همینطور که با دست ویلچر و هل می داد با عشق به صورت زنش زل زده بود و کلا مشخص بود خیلی عاشقشه

حتی یه لحظه هم نگاش از روش برنمیداشت.

همینطور که با لذت نگاشون می کردم وقتی از کنارمون رد شدن یهوو دختر خالم گفت خدا بده شانس نگاه زن کجا مرده کجا بعد با صدای بلندم این حرف و زد که به گوششون برسه


ماهها پیش در یک شب بارانی" نمی توانم" درونم را در زیر خروارها خاک دفن کردم تا مدتهابه احترامش لباس سیاه پوشیدم وساعتها را به شیون و مویه کردن گذراندم تا باوجدانی آسوده با می توانم دست دوستی بدهم🕊

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

برا چیزی که دست تو نیست متاسف نباش

》اولین گناه ،گناهیه که روی سنگ قبرت مینویسن《                   》هرکسی ذات واقعیت رو ببینه سوارت میشه《                             》شک تنها حقیقته《

میزدی تو گوش دختر خالت میگفتی با این شعور منتظر باش خدا بهت شانسم بده زنیکه

نیازی نبود من کاری کنم

خود مرده شنید اومد گفت صد تاره موی زنم و به یکی مثل تو نمیدم

ماهها پیش در یک شب بارانی" نمی توانم" درونم را در زیر خروارها خاک دفن کردم تا مدتهابه احترامش لباس سیاه پوشیدم وساعتها را به شیون و مویه کردن گذراندم تا باوجدانی آسوده با می توانم دست دوستی بدهم🕊

دنیا بد جور گرده باید ترسید از پژواک حرفامون روی زندگی مون

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ

بعضیا نیست دیگه دخترخالته

و این نسبت اصلا انتخاب من نبوده

ماهها پیش در یک شب بارانی" نمی توانم" درونم را در زیر خروارها خاک دفن کردم تا مدتهابه احترامش لباس سیاه پوشیدم وساعتها را به شیون و مویه کردن گذراندم تا باوجدانی آسوده با می توانم دست دوستی بدهم🕊

خب همون موقع ب دختر خالت میگفتی کارش اشتباهه

فرصت نشد تا اومدم یه چیزی بارش کنم

خود آقاهه جوابش و داد

ولی خانمه خیلی خنثی به دخترخالم زل زد

ماهها پیش در یک شب بارانی" نمی توانم" درونم را در زیر خروارها خاک دفن کردم تا مدتهابه احترامش لباس سیاه پوشیدم وساعتها را به شیون و مویه کردن گذراندم تا باوجدانی آسوده با می توانم دست دوستی بدهم🕊

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792