امشب رفتیم خونه ی دختر خالم مهمونی، اونجا حس کردم خانم پسرخالم داره به شوهرم نخ میده، همش می خواست حرف بزنه، توی جمع شوهرمو خطاب قرار میداد، باهاش شوخی میکرد، یه صحنه هم دیدم وایستاده توی آشپزخونه و داره با شوهرم راجع به رانندگی و ماشین حرف میزنه، خیلی صحبت شون داشت طولانی میشد که من حس بدی گرفتم سریع رفتم پیش شوهرمو پریدم وسط حرفشون! فکر کنم عروس خالم فهمید، شما جای من بودین چیکار میکردین؟ به نظرتون زیادی حساس شدم؟
خدایا چنان کن سرانجام کار / که تو خشنود باشی و ما رستگار
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین دقیقا از اول که ما ازدواج کردیم چون وضع مالی شوهرم نسبت به بقیه دادمادها بهتر بود، حس کردم این دختره ازش خوشش میاد، کلا شوهرم توی فامیل مون آدم محبوبی هست
خدایا چنان کن سرانجام کار / که تو خشنود باشی و ما رستگار