خلاصه میگم چون بی نهایت طولانیه ، من قبلا یکدفعه ازدواج کردم چند سال پیش طلاق گرفتم بعد چند ۵ سال دوندگی تو دادگاه و ... هزار درد و مریضی که گرفتم توافقی حل کردیم ، هر چی هم داشتم فروختم و یه تکه زمین برداشتم . واسه ازدواج مجددم شوهرم خونه نداشت بعد ۳ سال مستاجری زمینمو فروختم و یه خونه چند دفعه بازسازی شده برداشتم که خداروشکر راضیم ، مشکل اینجاس که پدرشوهرم روز خواستگاری حتی شب نامزدیمون پیش همه گفت من سر دو سال برات خونه بر میدارم اونا خیالت راحت بسپار به من ، بعد کلا یکسال بعد عروسیمون هی یاداوری کردیم که تو فکر باشه تا قبل اینکه قراردادمون از خونه تموم نشده و آواره نشدیم یه فکری کنه هی مارو سرمونا گرم میکرد و هر دفعه یک بهانه و توجیح و .... تا ۲ سال که دیگه بچم به دنیا اومده بود ، این دو سال فقط با ما و اعتماد ما بازی کرد ما هم بدون هیچ مدرکی اعتماد کردیم به حرفاش خلاصه که گفتم تا آواره نشدیم خودم خونه بردارم با هزار جور دوباره وام و بدهی و دوباره طلا فروختن
خلاصه که خدا کمکمون کرد تونستیم با هزار بدبختی خونه دار بشیم ولی قبل اینکه اسبابمونا بیاریم خونه خودمون من شرط گذاشته بودم که هیچ موقع حق ندارن بیان خونمون و شوهرم تا مدتها که فکر کرد و کلنجار رفت با خودش قبول کرد چون حتی سر پسرشونم کلاه گذاشتن گفته بودن تو ازدواج کن ما حمایتت میکنیم تا خرشون از پل گذشت به کل عقب کشیدن ، شوهرم گفت یه زمین از روستاشون که یعنی اسمی گفتن این مال توعه گفت بهت بدم که بذاری خانواده ام بیان گفتم باشه قبول ولی باباش اجازه نداد و منم گفتم پس هیچ وقت دیگه نیایید خونه ام
الان مرتب حضوری هی منو تو عمل انجام شده قرار میدن و یا زنگ میزنن که بیان تا الان که یکسال گذشته نذاشتم بیان خیلی هم تلپ هستن هر موقع میان یکهفته ، ده روزی وامیسن بنظرتون چیکار کنم کم اوردم از بس فکر کردم
هم خونه ام کوچیکه و هم حوصله و دل خوشی ازشون ندارم وگرنه قبلا ده روزی میموندن ، هر چند خیلی خوبی در حقم کردن مثلا مادرشوهرم موقع زایمانم مثل یک مادر تا ده روز ازم پرستاری کرد منم بی چشم و رو نیستم خوبیاشون یادمه ولی این کارشون که با دروغ اومدن پیش و از اعتماد ما سو استفاده کردن نمیتونم بگذرم ، چند دفعه اتمام حجت کردم اونام گفتن نمیاییم ولی الان هر دفعه بحثشو پیش میکشن