خواهرشوهرام هرکدوم باچهارتابچه هفته ای دوبارمیان خونم دیگه ازمهمون داری خسته شدم به هیچ کاری نمیرستم حتی وقت نکردم قبل ازعیدبرم آرایشگاه صورتمواصلاح کنم.بابچه ی کوچیک سختمه خداییش براشون سنگ تمون میذارم به ازای هریکباری که مامیریم اوناده بارمیان آدم بایدرفت وآمدکنی ولی اینادیگه شورشودراوردن دستمونم خالیه حتی من براعیدم نتونستم لباس بخرم ولی اوناخریدعیدشون کردن
من نمیرم شوهرم همش میره انگارمن کلفتشونم فقط بیان بخورن وبرن خداییش ازلحاظ روحی یه مشکلی دارم حالم خوب نیست شوهرمم میدونه حتی حوصلخ ای خودمم ندارم دیروزبچموبردم یه شهردیگه دکترخسته وکوفته شبش ایناریختن روسرم