اقا جریان از اونجایی شروع میشه که یک اقا پسر از اشنا هایه ما برای خاستگاری دختر خالش رفته بود، اینا نمیخواستن کسی بفهمه که اگر از هم خوششون نیومد بقیه فامیل نفهمه، خلاصه که عروسی یکی از فامیلاشون شد و اینا رفتنه بودن خونه فامیل خانواده عروس رو برای عروس و داماد اماده کنند، خاله پسره هم که اصرار که اینا با هم صحبت کنن، با کلی زور اینا رو بردن حیاط تا با هم صحبت کنن.
دختر خاله پسره خم نشست پتشو انداخت رو پاش شروع کردن شرایطشو گفتن: باید دور مادرتو خط بکشی(مادره پسر میشه خاله این دختره)، باید کنار مادرم خونه بگیری، حق نداری مادرتمو دیگه ببینی و کلی چرت و پرت دیگه.
بقیشو تاپیک بعدی میگم