بهترین بچگی رو من داشتم. پدرم مهندس جایی بود که روس ها کار میکردن اونجا. توی یه منطقه مسکونی باهاشون بودیم. وای مثل اروپا بود. چقدر با بچه هاشون دوست میشدیم اسم یکی از دخترایی که دوستم بود لیزا بود🙂 یادش بخیر یه خانومی پسرشو داد من نگه دارم مثل ماه بود چشمای ابی موهای طلایی. اسمش ایگور بود. وای چقدر خاطرات شیرینی داشتیم. یه دوست صمیمی داشتم دوسال ازم کوچیک تر بود. شبارو میپیچوندیم و شب تا صبح بیرون از خونه میموندیم (منطقه مسکونی و حفاظت شده بودیم همه اشنا و کلی حراست و امکانات امنیتی داشت). وای مثل بهشت بود. خونه های اروپایی، مکان سرسبز. همه چیم اونجا داشتیم. یه دنیای دیگه بود. بچه ها کاش بزرگ نمیشدیم