همه رفتن مسافرت فقط ما موندیم کنج خونه باز هرسال میرفتیم خونه مادر شوهرم خونه مامانم چند روز می موندم امسال اونم نرفتم نه مهمونی نه چیزی جاریم اینا .و مادر شوهرم اینا هرکدوم با دوستاشون رفتن سفر هعی به شوهرم گفتم بیا ماهم بریم گفت حالا سال بعد میریم.
خیلی دلم گرفته دیروز لحظه سال تحویل معلوم نبود شوهرم کجا بود دلم گرفت تکو تنها بودم اولین سالیه که تنها بودیم انقدر دلم شسکت فقط گریه کردم انقدر ارزش نداد سال تحویل پیشم باشه همش به فکر کار تمام زندگیمون شده ساختمان و بنگاه . خونه هم میاد همش فیلم حرفم میزنم توجه نمیکنه میگه کم حرف بزن فیلم ببینم خفه شدم تو خونه از تنهایی . اون وقت منتظره خانواده هاش بیان من همه رو دعوت کنم شام چون عید دیدنی نمیاد کسی .
امروزم روز اول عید تنهام 🥲🥲 هوا هم گرفته . از صبح فقط گریه میکنم الانم زنگ زدم ناهار چرا نیامدی پیش دوستاش بود صدای قلیون و خنده می اومد