بدترین روز زندگیم

مادرشوهرم نزدیک ۲۰ روز هست اومدن خونه ما موندن،پسرش حاضر نیست برام عروسی بگیره  منو آورده زیر یک سقف و زندگی می‌کنیم. مادرش یه پسر ۱۴ ساله داره که از ازدواج دومشه. پدرش هم یک خانم رو صیغه کرده. دو ماه پیش نامادری همسرم کنار اتوبان به من حمله کرد و منو چنگ انداخت بعد فرار کرد، پدر همسرم از اون خانم طرفداری کرد. حتی هیچ وقت حاضر نشد دل منو به دست بیاره. من همیشه پدر همسرم رو نفرین می‌کنم و گاهی فحشش میدم. امروز مادر همسرم گفت حقیقتاً عاشق شوهر قبلیم یعنی پدر پسرم هستم و پسرم با پدرش در ارتباطه. منم یهو گفتم خدا لعنتش کنه

بعد پسره اومد باهام کلی جر و بحث کرد،بهم گفت دفعه آخرت باشه که به پدر من بی‌احترامی می‌کنی وگرنه می‌کشمت

گوشیمو پرتاب کرد شکوندش،منم رفتم فقط دو تا دونه چنگ انداختم رو دستش،گفتم چه حقی داشته گوشیمو شکوندی 

بعد مادرش که نزدیک ۲۰ روزه مهمانمونه اومد به من حمله ور شد تمام دست منو غرق به خون کرد،زنگ زد پدر همسرم اومد. ۱۱۰ رو خبر کردن و گفتن میریم پزشک قانونی پسرمو می‌بریم

ازت شکایت می‌کنیم به پسرش گفت برو خونه بعد موهای منو محکم دور دستش بگیره بکنه،اونم اومد نزدیک نصف موهای سرمو کند من از هوش رفتم

بعد گذاشتن و فرار کردن،پسرش پیام داده گفته دیگه هیچ وقت نمی‌خوام با تو زندگی کنم، منم گفتم پس مهریه‌مو بهم باید بدی

مادرش میگه بریم اتهام بزنیم از الکی بگیم این دختر دو قطبی داره و بیمار روانی هست بلکه مهریه تعلق نگیره بهش،مادر و پسر انقدر کتکم زدن تمام بدنم کبوده. چه کار کنم؟

عزیزم خدا نکنه به اندازه من دلت خون باشه. گیر یه آدم ناتو افتادم راه خلاصی ندارم

دست من نیست، شوهرم دو تا مادر و دوتا پدر داره 

که باعث زندگیم هستن

دو ماه پیش نامادریش کتکم زد 

الانم بعد ۱۰ سال مادر اصلیش پیدا شده نزدیک ۲۰ روز اومد خونه ما موند خورد و خوابید تا اینکه امروز به من حمله کرد

من بااون خانم کاری نداشتم پسرش به من گفت حق نداری به پدرم بد و بیراه بگی که گوشیمو شکست منم رفتم یه چنگ انداختم بهش، من در حد چنگ انداختن تهدید کردم پسرشو،یه دفعه اون خانم اومد به من حمله کرد

مادرش یادش می‌داد می‌گفت برو به قاضی بگو دو قطبی هست بلکه از مهریه قسر در بری. پسره نظامیه و به خاطر شغلش مدام داره منو تهدید می‌کنه. نه دیگه نمی‌تونم ادامه بدم.