اون گفت شرایط اینکه بخوام برات وقت بزارمو ندارم...وقتی نمیتونم اندازه ای ک لیاقتته برات وقت و توجه بزارم ترجیح میدم کلا نباشم...
خودشم خیلی ناراحت بود؛بهش گفتم نشدن نداریم تو نمیخوای وگرنه اگر بخوای هرچقدرم ک سرت شلوغ باشه واسه وقت گذاشتن با کسی ک دوسش داری فرصت پیدا میکنی.
تک تک کاراشو گفت و گفت دوست دارم درحدی ک شایستته برات وقت بزارم و خب نمیتونم...
بالاخره ی روزی جدا میشیم الان بشیم راحت تریم و من تصمیم عقلانی گرفتم.
روز اول عیدی انقدر گریه کردم ک چشمام دیگ باز نمیشههه...قفسه سینه ام درد میکنه دست چپم درد میکنه....
حس میکنم دارم می میرم