داره میشه ۴۰ساله ام خییلی وقته جلوی ایینه لباسای نو رو نپوشیدم ی دل سیر خودمو نگاه کنم خیلی وقته از چیزی ناراحت شدنی وقت نداشتم گریه کنم خیلی وقته واسه خودم نبودم خیییلی وقته رویاسازی نکردم حس میکردم ی ادمی شدم ک خودشو فراموش کرده ارزوهاشو همه چی رو
از شوهرم با خواهش زیاد خواستم با بچه ها ی هفته بره مسافرت تا من تنها باشم برگردم ب زمانایی ک با شوق وقتی لباس جدید میخریدم سه ساعت توی ایینه ب خودم نگاه میکردم یا توی تنهایی خیالبافی میکردم🫶🫶🫶🫶
البته همه ی مادرای ایرانی اینجوری هستن