بعد بابامم گفته بهش خاک بر سرت بشه من دیگه حوصله ی تو رو ندارم اینکار کردی
زن بابام دیشب دعوا میکنه منو ببر بازار چادر جدید نخریدم بابام میگه ندارم دیگه نمیبرمت مهمون قراره از شیراز بیاد (بابام نزدیک ۱۰ سال پیش مریض بودن ۱۵ روز خونه ی یه آشنایی میمونه تو شیراز ) میگه باید سنگ تموم بزارم بعد ۱۰ سال دارن میان بابام به برادر زن بابام پول قرض داده بوده زن بابام زنگ میزنه ۵ تومنش رو میگیره پس
خلاصه زن بابام با هر روزی هست میره
شب برای برگشت به بابام زنگ نمیزنه قهر بودن نمیدونم با کی بر میگرده با شوهر دوستش نمیدونم بایه آقایی از همشهری هاش بر میگرده بعد بابام میگه اول چی خریدی این هی میگه بتوچه میگه با کی برگشتی اینم همش میگه بتوچه با یه بنده خدایی دعواشون بالا میگیره اینم به منو عمم همه زنگ میزنه کل فامیل خبر میکنه
الانم اومدم اینجا داره گریه میکنه
محتواهای دعواشون تعریف نمیکنم باورنمی کنید فکر می کنید دارم اغراق میکنم
نمیدونم کی طلاق میگیرن من که خسته شدم زن بابام خیلی بچه اس