تا ساعت سه که جشن و بزن برقص گرفتن گفتم اوکی چهارشنبه سوریه بذار خوش باشن .ساعت سه مهموناشون رفتن و بچش بهونه گرفت اورد توی راهرو که آرومش کنه تا یک ساعت تو راهرو بچش گریه میکرد و جیغ میزد بازم گفتیم اوکی بچس عیب نداره حتما بی قراره چاره ای ندارن.حالا الان دارن گردو میشکنن نمیدونم بادوم یا چی.اخه از ساعت پنج صبح با گوشتکوب دامب دامب میکوبن بعد از سه چهارتا ضربه گردوعه میشکنه باز بعدی باز بعدی.نمیدونم برم تذکر بدم یا فرصت بدم بازم هلاک شدم از دستشون .کلا اذیت دارن ولی دیگه امشب فاجعه کردن
برو بالا با همون گوشتکوب بزن تو سرش آخه الان چرا گردو و بادام میشکنن عجب آدمهایی هستن خدا وکیلی ما ه ...
ببین هر دومون بچه کوچیک داریم میترسم سر و صدا و جر و بحث بالا بگیره بچه ها این وسط بترسن از یه طرف چشمموم هر روز توچشم هم دیگس نمیخوام دلخوری پیش بیاد چون من عصبی نمیشم بشم بدجوری میشم .میگم زشته هیچی نگم شاید شعورش درست شد