همیشه یه غمی رو دلمه از بیست سالگیم تا الان که ۳۲ سالمه چندتا عید میشه همیشه تنها بودم همیشه یه آرزو کردم هرسال هرسال دریغ از پارسال خدا برا بقیه خدایی کرده خیلی قشنگ برا من فقط نگاه کرده نه خونه زندگی نه همسری نه دلگرمی هیچی ۳ ساله دم افطار تو عیدا ازش خواستم من خونه خودم باشم جواب مو نداده ۱۲ ساله ازش خواستم یه چیزیو نمیتونم بگم نیست چون بودنش و دارم برا بقیه میبینم
عید تنهام مسافرت خانوادگی نمیریم
دوستام خودشون با خانوادههاشون سفرن
من تنهام چقدر از خدا دلگیرم حتی خواهرم سر زندگیشه یه دلخوشی داره
از عید بدم میاد کاشکی الان ۱۵ فروردین بود حداقل سر کار میرفتم