بچگیام منم بیرون و با فامیل خجالتی بودم توی خونمون آتیش میسوزوندم... البته منو خونوادم خیلی ترسونده بودن که رفتیم مهمونی یا مهمون اومد اینکارو نکن اونکارو نکن دیگه ترسیده بودم.. یادمه قبل کلاس اول ازمون تست میگرفتن اونجا دوتا خانوم بودن این یکی به اون یکی گفت چیکار کنم قبولش کنم یا رد بزنم که اون یکی دختره گفت قبول بزن 😁 متاسفانه دهه شصتی و خونواده ها بیخیال هیچی از رنگ و شمارش یادم نداده بودن