یه شب شیفت بودم، حدودای ۳ نصفهشب، همهجا ساکت بود. داشتم پرونده مریضا رو چک میکردم که یهو یکی از تختهای انتهای راهرو صدا داد، انگار کسی از روش بلند شد.
رفتم ببینم چی شده، ولی هیچکس اونجا نبود… تخت خالی بود، ولی ملافهاش چین خورده بود، انگار یکی همین چند لحظه پیش اونجا بوده! 😳
برگشتم سمت ایستگاه پرستاری، به همکارم گفتم: "تو چیزی دیدی؟"
اونم با تعجب گفت: "داشتم تو پروندهها نگاه میکردم که اسم یه مریضو دیدم… عجیبه، این تختو یادمه، ولی این مریض هفته پیش فوت شده بود!" 😨😨
اون لحظه یه سکوت سنگین کل بخشو گرفت… من دیگه جرات نکردم تا صبح تنهایی از جام بلند شم!