خالم بیمارستانه بچه هاش دوقلو ان و خونه مان
امروز بعد یک هفته قرار شد مامانم ببردشون حموم . بدون اغراق یک ساعت با خواهش و التماس راضی کرد برن تو حموم . انقدر تو حموم گریه کردن که اشک مامانمم دراوردن
یه سبد اسباب بازی رو بردیم ریختیم تو حموم تا یکم آروم شدن بستنی و میوه بردیم براشون . خلاصه یکی دوساعته من و بابام و مامانم داریم تلاش میکنیم تا این دوتا یه دوش بگیرن الانم دراومدن بیرون انگار نه انگار ما رو دق دادن نشستن آروم و موقر بازی میکنن !!! بابامم سردرد گرفت رفت بیرون گفت زنگم بهم نزنید !!!