در آستانه جدایی بودم شوهر بی عقلم برداشت منو آورد خونه ب خانوادمم گفت میخاییم زندگی کنیم خانوادمم کلا گفتن دیگ هیچ زمان برای طلاق نیای فرصت های زندگیمو سوزوند آبروم رفت دلم ب چی این آدم خوش باشه خدایا منو بکش راحت شم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
نیازبه دلداری دادن نیست عزیزم،شما وقتی مادرشدی یعنی درقبال اون بچه ها مسوولی چطورممکنه دوتاطفل معصوم وبیگناه رو دست اینطور خانواده ای بدی وفقط خودتو ازمهلکه نجات بدی؟! کناربچه هات باید بمونی حالا یا توخونه ی شوهرت یا هرجای دیگه چون ازتاپیک قبلتون دیدم گفته بودین بچه ها رو سپرده به مادربزرگشون واونم چه طور رفتارمیکرده😤😤😤
گفتن خودت میخای برو زندگی کن برادرانم رفتن دعوا کردن باهاشون راه برگشت ندارم کلی خرجم کردن پشتیبانی کردن لگد زدم ب بخت خودم کاش اون شب سوار ماشینش نمیشدم احساسی عمل کردم چ مرگم شده بود ای خدا شوهرم قول داده در ازای بخشیدن مهریم حق طلاق بهم بده برج ۳
خودم چی پس منم جوونم میخوام زندگی کنم این ن میزاره برم سرکار نه بیرون هیچی تو خونه نیست اسم این زندگیه آخه
ی خورده پولی هم داشتم گرفته میگ صبر کن کارتو بهت برمیگردوونم نمدونم چقدر از حرفاش راسته اصن نمیدونم چرا آمدم ده ساله صبر کردم درست شه شبی ک اومدم دیدم با یک زنی چت کرده باز نصف شب اومد دنبالم سوار ماشینم کرد من نمیخواستم باهاش زندگی کنم بهترین فرصت برای طلاق رو داشتم