بعدش با ازاون ادما که حرف بیاروببر بودن اومد گفت عمه ات نفرینت کرده ودلشو شکستی
گفتم حرف ناحق نزدم
خلاصه بعدش باز عمه ام اومد و اینبار دیگه دلم سبک شده بود ودست دادم وروبوسی و اون شب تموم گله هامو بهش گفتم اونم حق داد واشتی کردیم
بعدش باهاش میرفتم دنبال کارا دکترشو و رفتم خونشو و رابطمون خوب شد
وزد مریض شد
تواین مریضی ام تاحدودی هواشو داشتم و6تومن پول فرستادم براش
یسره زنگ زدم بهش و خونه بابام اومد رفتم دوروز پیشش بودم بهش میرسیدم
تا اینکه هفته قبل فوت کرد😔
حالا همون ادمی که حرف میبرد ومیاورد باز به رو اورد که اره عمت نفرین کرده وفلان
منم برگشتم گفتم بین هر عمه وبرادرزاده ای دعواهست خود تو تاالان چندسری دعوا کردی
بعدشم به رو عمه ام اوردم گفته نفرین نکردم و
نفرینم الکی نیست که هرکی الکی نفرین کنه بگیره من گله هامو به عمه ام کردم و بهمم حق داده
و ماهم سه ساله اشتی کردیم ولی قبلا ازبس ادم شیطنت کار وسط ما بود رابطمونو بد کردن و به اینجا کشید وخداروشکر باز درست شد..
اون طرفم بخودش گرفت و فهمید که تیکه انداختم و هی خواست توجیح کنه حرفشو ولی موفق نبود
ولی حرفاش باز مثل خوره تو مغزمه...