الان نصف شبی دلم میخواد که به گذشته فکر کنم و درونش غرق بشم به ۱۴۰۳که به بدترین شکل تموم شد اتفاقایی که نمیشه گفت و … دلم میخواد ۱۴۰۳ کامل نشه دنیا تموم شه یا وایسه چون من هنوز خیلی راز هارو نگفتم حرف هامو نزدم دلم هنوز از خیلی ها پره و به هیچ کس نگفتم خیلی ها هنوز مجازات نشدن دلم میخواد توی زندگی بعدی این رنج ها نباشه دلم میخواد توی زندگی بعدی یه شکوفه ی در انتظار شکفتن باشم یا یک گل نرگس دلم می خواد انگشتر دست های اون باشم تا بر دستانش بوسه بزنم یا یک ابنبات که کودکی برایش بی قراری می کند شاید هم دلم می خواست یک سنتور باشم که با ضربه ی مضراب دردش هم دیگران را ارامش می دهد شاید هم دلم می خواست که یک فرش پهن شده در حرم امام رضا بودم یا شاید ماهی ای که بر سر هفت سین می گذارند ولی هر چه شد دیگر در این تحمل های پر سکوت نباشم …