سر همین موضوعات ک نمیزاشت برم خونه بابام چهار سال پیش قهر کردم رفتم
نیومد دنبالم باباش اومد بهش موضوعو گفتم رفت
ب باباش رفته باباشم خوشو کامل میدونه یعنی هرچی بگی باید همون بشه
باهاش نرفتم فردا ش باباش با مامانش اومدن یعنی اومده بودن اتمام حجت کنن نیومده بودن دنبالم
وقتی نرفتم باهاشون باباش تو حیاط دستش برد بالا همیطور کمیرفت گفت بچه هم خدا بزرگ میکنه
خدا شاهده شیر ب بچه میدادم نیمه با گریه نفرینشون کردم و واگذارشون کردم بخدا
شیش ماه بعدش خواهرشوهرم شیش ماهه حامله بود شوهرش کرونا گرفت مرد
خواهرشوهرم زن دوم شده بود هنو بعد از یکسالو نیم ازدواجشونو ثبت نکرده بودن یعنی جلسه آخرشون بود ک ثبت بشه کمرد
بچه ش ک دنیا اومد دوسال شناسنامه نداشت در گیر شکایت بودن بچه های زن اوله شکایت کرده بودن ک از کجا معلوم صیغه نبوده
خیلی زجر کشید
خیلی براش غصه میخوردم ولی واقعا نفرینم ب چشمشون رفت بچه دخترشونو خدا داره بزرگمیکنه