من عاشق همسرم بودم ( عقدیم )
خیلی جاها برای اینکه محبت کنه بهم ، توجه کنه التماسشو میکردم توی کوچیک ترین بحثامون تا صبح بیدار میموندم و نمیتونستم بخوابم ، کوچیک ترین بی توجهی ازش بهمم میریخت گریه میکردم میلرزیدم تا صبح ولی
یهویی انگار کم آوردم
خسته شدم از التماس کردن من نمیگم همسرم آدم بدیه نه
خیلی جاها پشتم بود ، درکم کرد ، حواسش بهم بود ولی از اینکه تو حال بدم گوشیو سایلت کرد و خوابید بدون هیچ توجهی بهم حالمو بد میکنه نمیگم از چشمم افتاد یا دوسش ندارم نه ولی دیگه برام اهمیتی نداره خستم
خیلی خستم