داخل خونه رو که نشون نداد
نشون داد آبان با خوشحالی رفت تو و با بهت و بغض و بچه به بغل اومد بیرون
و امیراومد دنبالش که بچه رو حق نداری ببری،چیزی که تو دیدی کمتر از چیزی بود که اگه من دسته کلید اون خونه رو داشتم و سرزده میومدم میدیدم،و این حرفش میرسونه که در حد رابطه جنسی نبوده ولی باز چیزی بوده که نباید اتفاق میفتاد اونم با دوست صمیمیه آبان که اینقدر بهش اعتماد داشته