همسرم ماموریت کاری رفتن و دو روزه خونه نیستن.
امروز روز پر مشغله ای داشتم ،
جریانات زیادی پیش اومد استرس کاریم زیاد بود.
امشب که همسرم زنگ زده بود به محض اینکه جواب دادم شروع کرده بودم از جریانات روزم تعریف میکردم از دوندگی ها و برنامه هایی که باید میریختم برای انجام دادنشون و استرسی که داشتم و میگفتم باید چیکار بکنیم و چیکار نکنیم و اون فقط گوش میداد که یهو وسط حرفام با یه لحن خاص و قشنگی حرفمو قطع کرد و گفت :
ول کن تموم این حرفا رو، بیخیال همه ،
من دلم برا خودت تنگ شده...
از خودت برام بگو.🥺🥺🥺❤️
بعد شنیدنش چند لحظه سکوت بینمون بود...
از بس این حرفش به دلم نشست.
قلبم اکلیلی شد🥰😍❤️
میدونم خیلی اتفاق خاصی نیست اما چون حس خوبی گرفتم دوست داشتم حس خوبمو نشر بدم.❤️
زندگی بالا پایین زیاد داره دوندگی زیاد داره جنگیدن زیاد داره
ولی اون لا به لا و اون وسط مسطا هممون یه بهونه قشنگی برای ادامه دادن داریم که بهمون انگیزه میده و قلبمون به تپش میندازه.❤️