2777
2789
عنوان

داستان با من برقص...

842 بازدید | 36 پست

بعد از مدت ها اولین داستانی بود ک از خوندنش و نحوه ی تموم شدنش واقعا لذت بردم حیفم اومد واسه شما ها نذارم... فقط دوستان تیکه تیکه میذارم ک پشت سر هم نیوفته و خسته کننده نشه پس لطفا صبور باشید و صفحه هارو با گفتن خب جلو نبرید ممنون

با من برقص

1396/10/20

ازاینکه قرار بود بعد از هفته ها انتظار محل مخفی آموزش رقص و مربی مرموزش رو ببینه مشتاق و عجول بود. کرایه تاکسی رو سراسیمه حساب کرد, پیاده شد و درحالیکه کوله پشتی رو به شونه می انداخت به طرف ساختمون دوطبقه آجرنمای روبرو قدم برداشت. مربی از قبل منتظر ورودش بود. پس بی درنگ از در اهنی که تا نیمه براش باز گذاشته شده بود عبور کرد و در امتداد راهروی عریض و بلندی که ظاهر شده بود پیش رفت.

انتظار داشت جای پررفت و آمد و پرسر و صدایی باشه اما هیچکس نبود و تنها یک موسیقی آروم اما سنگین پخش میشد. بدنبال موسیقی از پله ها پایین رفت و وارد یک محوطه بزرگ و خالی شد...مشتاقانه به اطراف نگاه میکرد. کف سالن چوبی بود و نور خورشید ظهر که از پنجره های باریک و بلند زیرزمین روی کف می افتاد فضا رو طلایی و رویایی کرده بود...نگاهش رو از دور و بر گرفت و با دیدن چند نفر انتهای سالن هول خورده لب زد: س...سلام!

جوابی نگرفت. یک زوج جوان خیره ی وسط سالن دست به سینه گوشه ای ایستاده بودن و یک مرد با شلوار تنگ و رکابی سیاه با موهای پریشان و پیشانی عرق کرده وسط سالن میچرخید میپرید...میرقصید...انقدر حرکاتش عالی و جذاب بود که ناخواسته محو صحنه شد! مربیِ مَرموزش همین رقاص ماهر بود!؟ بزودی میفهمید. نمیتونست نگاهش رو از اون بگیره, حسی عجیب و شوقی جدید قلبش رو لرزونده لبخند به لبهاش می اورد. باورش نمیشد رقص اینقدر برازنده هیکل و چهره یک مرد باشه! موسیقی انگار درون استخونهاش رخنه کرده بود و تنش رو مثل پر قویی به پرواز در می اورد.



خیس عرق بود و از آموزش سنگین امروز حسابی خسته شده بود ولی تصمیم داشت تا آخر موسیقی برقصه! چرخ که زد متوجه حضور سایه ای جلوی در شد. دقیق تر نگاه کرد و دختر نوجوانی رو کوله به پشت دید. شاگرد جدیدش بود؟! عادت نداشت وسط موسیقی بایسته مگه اینکه کسی ضبط رو خاموش کنه پس ادامه داد تا اینکه موسیقی به پایان رسید. یک چرخش نهایی و روی یکی از زانوهاش به آرومی نشست. دست روی سینه خیس از عرقش گذاشت و سر به زیر انداخت.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

لایکم کن تا گمش نکنم

خوب بزارتوعلاقه مندیات عزیزم

آياميدانستيدبانگاه كردن به دست زن هاميتوانيد ازاحساسات آنهامطلع شويد؟!به عنوان مثال:اگردمپايي دستشون بودعصبانين      

دخترک محو این نمایش چشمگیر, وحشیانه شروع به دست زدن کرد بطوری که کوله پشتی از شونه ش روی ساق دستش افتاد. مربی سربلند کرد و لبخند محوی به هیجان و ذوق بچگانه ی دخترک زد, هنوز نفس نفس میزد و عرق از نوک بینی اش میچکید. با کمی مکث از جا بلند شد و به سمت سیستم صوتی رفت, آهنگ رو عوض کرد و درحالیکه حوله خیس رو از روی کاناپه چرم قرمز می قاپید, خطاب به زوج جوان گفت: شروع کنید, هرچی تا به امروز یاد گرفتید رو نشونم بدید!



نوای تند موسیقی توی سالن طنین انداخته بود. یک ریتم سنگین و محرک...یک زوج زیبا میان بازوهای هم و...انگار روی ابرها می چرخیدن! دخترک همانطور ایستاده وسط سالن شروع به حرکت دادن تنش کرد...چپ, راست ! دستهاش هم ریتمیک بی اختیار بالا می اومد. به رقص شاگردان نگاه میکرد بی خبر از اینکه تحت نظر آموزگار جوان بود.



یک بطری آب معدنی از روی میز برداشت, جرعه ای نوشید و درحالیکه عرق صورت و گردنش رو با حوله میگرفت به سمت شاگرد جدید راه افتاد. دخترک بمحض نزدیک شدن استاد صاف ایستاد و هیجان زده فریاد زد "واو...واو...واو! عالـــــــــی بودین!" نیشش تا بناگوش باز و کف دستهاش بر اثر کف زدنِ محکم و مرتب, تند و سرخ شده بود! مربی خندید و با سر تشکر کرد: افسون؟!

افسون ذوق زده سر تکون داد: آره آره, خودمم استاد ...خیلی خوشحالم که بالاخره از نزدیک می بینمتون!

حوله رو روی ساق دستش انداخت و با حرکت سر به ردیف مبلمان اشاره کرد: منم همینطور! میتونی بهروز صدام کنی!

افسون با تعارف مربی روی نزدیک ترین مبل نشست و ادامه داد: اصلا فکر نمیکردم محل برگزاری کلاسا همچین جایی باشه یا خود شما انقدر جوون و حرفه ای باشید...

بهروز لبخندی زد و حوله و بطری آب رو روی میز عسلی برگردوند, در عوض کیسه ای کاغذی برداشت و دوباره به پشتی مبل تکیه داد: درمورد من یا آدرس این محل که با کسی صحبت نکردی؟ همون طور که خواستم لپ تاپتو اوردی؟

افسون کوله ش رو روی پاهاش گذاشت و درحالیکه لپ تاپ رو بیرون میکشید با سری پایین جواب داد: مطمئن باشید استاد...ببخشید آقای بهروز...حتی با دوست صمیمیم هم درمورد شما و کلاساتون حرفی نزدم!

بهروز کیسه کاغذی رو باز کرد و درمقابل نگاه کنجکاو افسون, یک ساندویچ همبرگر بیرون کشید: خوبه...ایمیل من و چتهایی که باهم داشتیم, مخصوصا آدرس اینجارو کامل پاک کن! میدونی که کار من غیرقانونیه! آموزش رقص اونم مخفیانه به خانما , عواقب بدی برام داره!

افسون نگاهش رو بین صورت کشیده بهروز و ساندویچی که بین دستهاش داشت به دو نیم تقسیم میشد چرخوند: خیالتون راحت... بهتون گفتم که حتی دوست پسرمم نمیدونه کلاس رقص ثبت نام کردم! آخر این ماه با چندتا از دوستاش به مناسبت ولنتاین یه پارتی قرار بگیرن!! قبلا به دروغ بهش گفته بودم بلدم تانگو برقصم میخوام تا اون موقع این رقصو حرفه ای یاد بگیرم که مشکلی پیش نیاد!

بهروز سری تکون داد و نیمی از ساندویچ قسمت شده رو بطرف شاگرد جدیدش گرفت: نگران نباش, خودتو بسپار به من...

افسون با اشاره دست, محترمانه رد کرد: ممنون...میل ندارم و اینکه رژیمم...

بهروز مصرانه دستش رو بطرفش دراز کرده بود: بگیر...همبرگرِ دست ساز خودمه! بخور ببین چه طعمی داره...همه شاگردام حداقل یکی دوبار دست پختمو امتحان کردن!

افسون با تعجب ابرویی بالا انداخت: آشپزی هم بلدین؟!" گفت و برای اینکه بی حرمتی نکرده باشه ساندویچ رو گرفت. بهروز کمی خم شد , آرنج هردو دستش رو به زانوهاش تکیه داد و همبرگر رو تا نزدیکی دهانش برد: بله که بلدم. کلا فقط سه چیز توی دنیا وجود داره که به من لذت میده! رقص, آشپزی و...خوردن گوشت...

چشمکی زد, نیم نگاهی به چهره ی زیبای افسون انداخت و لبخند بر لب گازی به همبرگرش زد. افسون هول شده از نگاه تیز بهروز خنده ی کوتاهی کرد و تکه ای از گوشت داخل نون رو با انگشت جدا کرد توی دهانش گذاشت و آروم شروع به جویدن کرد. طعم خاصی داشت. نرم و آبدار بود و پر از ادویه! با شرم دخترانه ای گفت: عالیه! دستپختتونم مثل رقصتون فوق العادست!

بهروز نگاهش رو از لب و دهن افسون گرفت: آها از یه چیز دیگه هم خیلی خوشم میاد, اونم اینه که ببینم دوستام از دسپختم لذت میبرن!

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792