سلام بچه ها
یه خاطره پدرم برام گفته واقعا ترسناک
اگه میترسید نخونید چون اگه خوندید دیگه نمیتونی فراموش کنید
تاکید میکنم اگه میترسی نخون
از زبون پدرم میگم
خونمون اهواز بود و هست )
کارم بیرون اهواز بود
و شیفت شب بودم
برای اینکه برم سر کارم باید از یه سحرا کاملا تاریک گذر
میکردم
صبح بلد شدم صبحونه خوردم و راهی شدم
نصف راه رو رفته بودم با ماشین
بین راه یه پیر زنی رو دیدم
تعجب کردم که این خانوم این وقت شب اینجا چیکار میکنه
داشتم رد میشدم که دیدم دست تکون داد به علامت وایستا
منم وایستادم بدون اینکه چیزی بگه سوار شد
منم حرکت کردم حدود ۲۰ دقیقه تو ماشین داشتیم میرفتیم
که دوباره با علامت دست
بهم فهموند که میخاد پیاده بشه منم وایستادم
دیدم پاهاش هم داره خشکم زد تا پیاده شد سریع با گاز از
اون مکان درو شدم ولی هنوز تموم نشده )
داشتم به این پیر زنه فک میکردم که به روستا عاموم رسیدم .
عاموم رو دیدم
که مشغول هیزوم جمع کردنه
دیدم پاهاش هم داره خشکم زد تا پیاده شد سریع با گاز از
اون مکان درو شدم ولی هنوز تموم نشده )
داشتم به این پیر زنه فک میکردم که به روستا عاموم رسیدم عاموم رو دیدم
که مشغول هیزوم جمع کردنه
سلام احوال پرسی کردیم
گفتم بزار برسونمت گفت باشه
هیزومارو گذاشت پشت ماشین و خودش جلو نشت
گفتم عامو داشتم میومدم یه جن دیدم که مثل یه پیر زن شده بود و پاهاش سم داشت
من عاموم با لبخند ترسناک پاشو نشونم داد گفت مثل مال
آره درست فکر میکنی اون عاموم نبود جن بود
همونجا بیهوش شدم و وقتی بیدار شدم
گفتن ماشینو چپ کرده بودی .......
دیگه هیچ وقت از اون راه تنها نرفتم