در خیالاتم آشنایی سر به زیر و باخدا بود ناگاه
شد غریبه ای که از عیش و نوش جامش زنگ زده
هرکه را دیدیم در این مخروبه آباد گفتیم:
یا یار نبوده یا هم که نه،یارش اورا پس زده...
قدیسه خیالات من هم روزی چنین بود
خوب، آرام...
ناگاه دیدم، فیلش به هندوستان سر زده
باده بهر که خوردی که چنین مست شدی
دل و دینت هیچ، جسمت به کدامین آغوش سر زده
دلگیر و خسته تر از آنم که گویم نرو
برو! خوش باش
مادر گیتی تا ابد بر پیشانی ما مهر بد اقبالی زده...