2777
2789

روی تخت نشسته بودم 

خواهرم هم میره مهد کودک 

داشتم داستانم رو ادامه میدادم 

که دیدم یکی داره با گریه در خونمون رو میزنه



با استرس رفتم باز کردم دیدم یه دختر بچه ست داره گربه میکنه که مامانم رو میخوام🥺🥺🥺

لباس مدرسه هم تنش بود


دیدم دختر طبقه سومی‌ مون هست

گفتم بیا تو به مامانت زنگ بزنم نیومد


گفتم شماره ی مامانت حفظ هستی؟ 

اخه تازه اومدن شمارشون رو ندارم

گفت نه


گفت که مامانم رفته خونه ی مامانبزرگم به سرویسم گفت که من رو ببره خونه ی مامانبزرگم ولی سرویسم یادش رفت🥺🥺


گفتم عیبی نداره عزیزم 

شماره ی کی رو حفظ هستی؟ 

گفت هیشکی


گفتم شماره ی کسی رو داری؟ 


گفت اره شماره ی مامانبزرگم رو توی کتاب فارسی ام نوشتم


گفتم شمارش رو بده تا زنگ بزنم 

زنگ زدم قضیه رو برای مامانبزرگش تعریف کردم که دیدم مامان دختره هم تازه رسید خونه ی مامانبزرگش🥺🥺


گفتم که عیبی نداره پیش من بمونه تا شما برسید 

گفتم که فقط‌ به دخترتون بگید که بیاد خونه اخه نمیومد خونه هرچقدر گفتم مامانت رو میشناسم نیومد 🥹🥹


اومد خونه یکم با هم حرف زدیم ۷ سالش بود

به مامانبزرگشم می گفت مامان جون فیفو🥹🥹🥹🥹🥹


باهم کارتون دیدیم تا مامانش اومد🥹🥹🥹🥹🥹


خیلی ولی استرس کشید بچه🥺🥺😭😭😭

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792