اونا یه شهر دیگه هستن پدرشوهرم اونجا خونه داره ما رفتیم خونه پدرشوهرم یک وعده هم همه خاله هاش جمع شدن اونجا
مادرشوهرم و شوهرم و خواهرشوهرام همیشه خیلی از خاله هاشون تعریف میکردن
نمیگم بی احترامی کردن ولی اصلا با من گرم نگرفتن باهام صحبت نمیکردن موقع صحبت کردن تو جمع ارتباط چشمی با من نمیگرفتن کلا دیدین حس میکنید ازتون خوششون نمیاد من اون حس بهم دست داد
با خواهرشوهرم کوچیکم خیلی صمیمی هستیم دوستیم باهم اومد بهم گفت ناراحتی گفتم نه ولی جو سنگینه گفت بعدا حرف میزنیم
بعد اومد گفت اولا حسودیشون میشه به ظاهر و تیپت ( شما که من رو نمیشناسید ولی دیگران به من لطف دارن میگن خوشگلم )
دوما هم همهشون دوست داشتن و انتظار داشتن فلانی ( شوهرم ) با دخترای اینا ازدواج کنه.
حالا جالبه شوهرم رو روی سرشون میذاشتن!
کاش بدونیم وقتی کسی بینمون غریبه هست اینطوری رفتار نکنیم من خیلی حس بد گرفتم…