۱۰ سالم بود با مامانم رفته بودیم خونه زنداییم که روستا بودن من اومدم بیرون که بازی کنم اونا خونشون دوتا در داشت
من سمت پشت خونشون داشتم بازی میکردم که یه درخت خیلی بزرگ انجیر اونجا بود
یکم دورتر دقیقا زیر درخت انجیر دیدم مامانم با چادر گل گلی خودش صورتشو کامل پوشونده منو نگاه میکنه هرچی صداش میکردم جوابم رو نمیداد هی صدا میکردم مامان مامان که یهو صدای مادرمو از یه سمت دیگه شنیدم داخل خونه زنداییم بود و اصلا بیرون نیومده بود😑