دم حیاط نشسته بودیم عصری ..جاریم میگ اونروز ک شوهرت اومد دنبال بچها ک برن مدرسه یهویی در خونه رو باز کرد من با تاپ شلوارک بودم شوهرت منو دید هردومون خشکمون زد ..منم گفتم احتمالا عجله داشته آمده درو باز کرده ندیدتت به من چیزی نگفته ولی از درون نابود شدم ما مانتویی لباس کوتاه نمی پوشیم این ک شوهرم ی دفعه اونو دیده با خودش چی گفته آخه من لاغر م اون توپر