اصلااااا فکرشو نمیکردم
وقتی فهمید ی جورایی خوشم میاد ازش گفت من بدم نمیاد ازت ولی نمیخوام برم توی رابطه
نگو اون مدت خیلیییی درگیر بوده و شرایط روحی خیلی بدی داشته وگرنه علاقه داشته بعد این جریان دیگه اصلا باهاش حرف نزدم
هفته ای یکبار پیام میداد حالمو میپرسید میگفت نمیخوام از دست من ناراحت باشی
ولی این هفته ای یکبار پیام دادنه بعد یک سال خیلی مشکوک بود
شرایطش خیلییی عالی شده بود و بهترین شغل و ....
من بی محلی میکردم چون به غرورم بر خورده بود ولی خب عاشقش بودم اتفاقی رفته بودم شهرستان رفتم توی ی فروشگاه زنجیره ای خرید کنم یهو حس کردم صداش میاد برگشتم دیدم آره داره با مرده صاحب فروشگاه حرف میزنه میگه بابا🤦🏻♀️🤦🏻♀️
همونطور هر چی برداشته بودم گذاشتم سر جاش و خیلی سریع رفتم بیرون و مشکوک شده بود ک منم😂
پشت سرم اومد بیرون ی نگاهی کرد بعد سوار ماشین شد رفت
شبش پیام داد گفت دیدم فروشگاه بودی بعد رفتی سونوگرافی چیزیت شده؟گفتم نه و چیز خاصی نیست و بلاکش کردم
۱ ماه بعد زنگ زد و حسشو گفت
گفت بخدا من اونموقع ک گفتم نمیخوام هیچ وقت برم توی رابطه به خاطر خودت گفتم شرایطم خوب نبوده الان که میدونی شرایطمو خوب شده و میتونم بهترین باشم برات و واقعا هم راست گفت و دو ساله بهترینه برام و خیلیییی دوستش دارم اونم همینطور
هیچ وقت فکرشو نمیکردم بهم برسیم