من از13 سالگی همش فکر دورازجان زبانم لال بشه مرگ عزیزم ورداشتم یعنی مادرم😣حتی پدرم هم نه الان 37 سالمه همچنان فکرم درگیره وشددددیییدترشده
مادرم مریض هست وارم تی توبیمارستان بستری میشد
حدود 3ماه پیش متاسفانه سکته مغزی کرد که رفت تو آی سی یو وخدای بار دیگه به مابخشیدش
الان ذهن من خراااب ترازقبل شده طوری که هنوز خانه تکانی نکردم طوری که مدرسه ودرس بچم برام مهم نیست کلا خونه مامانم هستم بچم شنبه یکشنبه میره مدرسه دیگه نمیذارم بره میام خونه مادرم
خونه هم که هستم ذهنم آروم نیست اگه زنگ به خواهرم زدم جواب نداد من دیگه مردم تپش قلب استرس شدید میگیرم
طوری شدم که شبا بیدارمیشم نفسای مادرم رونگاه میکنم صدای نفساشو گوش میکنم آروم میشم
الان خداروشکر مادربهتره ولی این فکر ای مزخرف
حالم وگرفته
چیزای دیگه هم هست مثلا 100 صلوات میفرستم 5 تااضاف میفرستم میگم نکنه اشتباه کرده باشم یا دستشویی میرم هرسری پاهامومیشورم