به مادرم میگم بیا از اینجا بریم پدرم گناه داره انقدر کار میکنه خرج پسرای معتاد تو میده
سن پدرم خیلی زیاده کارگری میکنه
میگه من بچه ها مو ول نمیکنم خودشم حرص میخوره غصه میخوره ولی میگه من ولشون نمیکنم
اگه بریم یه جای دیگه حداقل برای خرج شکمشون میرن کار کنن یا سختی میکشن که قدر افیت بدونن
اگه آنقدر که به فکر پسراشه به خواهرام فکر میکرد آنطوری بد بخت نمیشدن
اگه یه جای خوب زندگی میکردیم خاستگاری خوب میومد
اگه اعتیاد نداشتن آبرومون نمیرفت
یکی از خواهرام خیلی سختی میکشه شوهر کثافتش کار نمیکنه کلی بدهی داره
بیچاره خواهرم تو اشپز خونه جون میکنه
براش دعا کنید
چقدر برای برادرام پول خرج کرد که درس بخونن
هیچکدوم دیپلومم ندارن
اگه همون قدر برای خواهرام خرج میکرد دکتر مهندس میشدن
میخواد تا آخر عمر پیش این کثافتا بمونه مارم عذاب بده حداقل کار میکردن خرجشون در بیاد
برای من دعا کنید
خسته ام ولی ته ته قلبم یکم امید هست
گریه میکنم غصه میخورم اما یه ذره امید دارم