امشب خونشون بودیم دیدم ساعت ۱۲ شب تو تاریکی یه معتاد از سرکوچه میاد هی مارو نگاه میکنه منم منتظر بودم شوهرم ماشین تو ته کوچه سوارشه بیاره جلوی در مادرشوهرم سوارشیم بریم خونمون
بهد معتاده نزدیکمون شد گفت ببخشید من فک کردم الکی میخواد سوال الکی کنه ازمون کیف اینا بزنه عقب عقب رفتم تو حیاط مرده هم باهام اومد تو حیاط بلند به مرده گفتم کجا کجااا
مرده گفت چیشده مادرشوهرم گفت یواش مستاجرمه
من اصلا مرده رو ندیده بودم تا حالا خیلی ترسیدم