با یه پسره بلاگر همشهریم چند بار چت کردم بعد رفتم دریا که اون شب مامانم قبل بیرون باهاش حصوری صحبت کرد که چون توی پسر رفیق دخترمب بهش بگو بیرون خطرناکه و با پسرا زیاد نگرده و منو سپرد دستش و خلاصه رفتیم بیرون و بهم برخلاف خواست نزدیک شدیم..
سه ماه گدشته و اون الان رل داره خییییلی کم از هم خبر داریم و چت میکنیم و فقط دوسه بار ماه پیش پیام داد تا پریشب که پیام داد گفت کجایی
میخواست ببینه اگه ازادم برم پیشش میدونم منو برا خودم و رفاقت عادی نمیخواد کاش سیاستشو داشتم میتونستم نذارم بهم دست بزنه درعین حال رفیق باشیم
الان واقعا همش تو خیالاتم فکر میکنم انگار هست و باهاش صمیمی ام ولی تو دنیای واقعی نیس اصلا
حتی اگرم بخوام بهش اوکی بدم ببینمش مامان نمیداره چون با مامانم صادقم و درباره نزدیک شدنمون بهش گفتم
چجوری رفیق باشیم؟