بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
من فکر میکنم به پدر مادر و تربیت خیلی بستگی داره که مثلا میگفتن اروم باش بشین نشین بقیه بگن چه دختر خوبی فلان یا مثلا ایراد گرفتنای الکی و پایین اوردن اعتماد بنفس بچه
بزرگترم شدم رو اعتمادبنفس و عزت نفسمم کار کردم با مطالعه و رشته خودمم که روانشناسی بود الانم یوقتایی تو جمعی که نشناسم ارومم و اضطراب دارم ولی خب خیلی بهتر شده قبلنا خجالت میکشیدم حتی سلام بدم
منم خیلی خجالتی بودم تو بچگی رفتم مدرسه هم درسخون بودم هم باهوش اما شدیدا کم رو کم حرف که معلما مادرمو خواستن و منو بردن مشاوره کم کم دیدم دارم خورده میشم توسط بقیه سعی کردم پررو بشم
من بشدت مردم گریزبودم یاشایدم درونگرا نمیدونم،کلا توی جمع نمیدونستم چی بگم ولی الان کلا برعکس شدم توی هرجمعی میرم با آقایون راحت صحبت میکنم،خودمم نمیدونم چیشد که اینجوری شد
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم