یکی از رویاهای بچگیتونو بگید

عروسی کنم هههه

ببخشید خواستم بپرسم اگه مادرت از پدر ت جدا میشد وشما با مادرتون زندگی می کردین خوشحالتر بودین یا بودن اونا باهم 

من شوهرم معتاده دلم برای بچه هام میسوزه گاهی میگم کاش یه خونه داشتم وبچه هامو برمیداشتم میرفتم

من تو بچگیم دلم می خواست یه پسر باشم چون اون موقع ها خیلی دخترا رو محدود می کردن یه دل سیر نتونستم دوچرخه سواری کنم هم کلاسیهام تو مدرسه مسخرم میکردن چون دخترم به نظرشون حق دوچرخه سواری نداشتم ولی به یه ورم بود 

😁😁بزارین خوش باشع

منم هیجوقت نفهمیدم فازم چی بود

دوست داشتم (دکتر بشم دکتر واقعی)

ولی اون موقع ها فکر نمیکردیم همونا با ارزشن🥲 

فقط دوست داشتیم زودتر بزرگ بشیم چ زود گذشت

يه پفك بزرگ و تنهايي بتونم بخورم 😂😂😂😂

مقنعه سياه بپوشم مثله دختراي بزرگ😂😂😂😂

برم خارج 👌 👌 👌

به همه ميگفتم من ميخوام برم خارج !

واقعا هم رفتم ! اما نميدونم چرا حرف خارج و ميزدم وقتي نميدونستم حتي خارج كجاست! 

من شوهرم پسرخالم بود

تقریبا دو سال اختلاف داشتیم

یکی از دلقک بازیام این بود با پسرخالم کل مینداختی بم میگف کی میاد تورو بگیره من بش میگفتم کی زن تو ی گاو میشه مگ اینکه خودشم گاو باشه

متاسفانه خودم گاو شدم

من ازبچگی دوست داشتم آشپزبشم وبابام بیادجایی که آشپزی میکنم غذابخوره وکیف کنه....یکیشم دوست داشتم مردعنکبوتی بشم وازتودستم تورپرت کنم وبرای خودم خوش باشم حالا مثل سگ ازارتفاع میترسیدم...دوست داشتم یه خونه داشتم که دورش پرازدرخت نارنگی باشه وبرم یه دل سیر لایه سبدبدست بچیکنم وبوکنم متاسفانه حساسیت شدیدبه نارنگی دارم نمیتونم بخورم ...یکیشم یه دختر هجده ساله بودبچه بودم بالای حمومشون اتاق برای اسباب بازی هاش داشت من میرفتم غروبا ازغذای خودم اونجابه عروسکاغذامیدادم و همیشه می‌پرسیدم بابای بچه هاکجان من غذاپختم بخوره می‌گفت سرکاره هنوز زهراجان هرجاهستی ممنونم ازت چون اون اتاق بالای حموم بهترین جای عمرم بود وقتی میومدی ومیگفتی چقدرغذاخوب شده کیف میکردم حالا فرض کن هویج ورنده میکردم توماست با کلم میگفتم غذای من رستورانیه🙂اماکاش خدا هیچوقت منونمی آفریدواقعی میگم 

دوست داشتم یکی باشه شدیدا عاشق هم بشیم ،ولی نشد

همیشه یک طرفه بود 

باغ وحش داشته باشم!!!!!

از بچگی عاشق حیوانات بودم

الهی🥺

دکترا بگیرم

سفید باشم خوشگل باشم

روبای کودکی ام این بود فرامرز قریبیان بابام باشه🤭🤭🤭