2777
2789
بنظر خودم خیلی غم انگیزهاینکه پدرم مواد رو بزاره کنار...

ببخشید خواستم بپرسم اگه مادرت از پدر ت جدا میشد وشما با مادرتون زندگی می کردین خوشحالتر بودین یا بودن اونا باهم 

من شوهرم معتاده دلم برای بچه هام میسوزه گاهی میگم کاش یه خونه داشتم وبچه هامو برمیداشتم میرفتم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من تو بچگیم دلم می خواست یه پسر باشم چون اون موقع ها خیلی دخترا رو محدود می کردن یه دل سیر نتونستم دوچرخه سواری کنم هم کلاسیهام تو مدرسه مسخرم میکردن چون دخترم به نظرشون حق دوچرخه سواری نداشتم ولی به یه ورم بود 

وای الان خواهر کوچیکم با انگشت کوچیکه دستم بازی میکنه فک میکنه یه ادم از یه دنیای دیگه اومده

😁😁بزارین خوش باشع

منم هیجوقت نفهمیدم فازم چی بود

«در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی..»

حس بینظری که حال و هوای عید داشت حال و هوای ماه رمضون پاییز ‌و مدرسه و بوی نارنگی لپ لپ و سک سک پیتز ...

ولی اون موقع ها فکر نمیکردیم همونا با ارزشن🥲 

فقط دوست داشتیم زودتر بزرگ بشیم چ زود گذشت

🥰🤗 عاشق این دوتا استیکرم

يه پفك بزرگ و تنهايي بتونم بخورم 😂😂😂😂

مقنعه سياه بپوشم مثله دختراي بزرگ😂😂😂😂

برم خارج 👌 👌 👌

به همه ميگفتم من ميخوام برم خارج !

واقعا هم رفتم ! اما نميدونم چرا حرف خارج و ميزدم وقتي نميدونستم حتي خارج كجاست! 

من شوهرم پسرخالم بود

تقریبا دو سال اختلاف داشتیم

یکی از دلقک بازیام این بود با پسرخالم کل مینداختی بم میگف کی میاد تورو بگیره من بش میگفتم کی زن تو ی گاو میشه مگ اینکه خودشم گاو باشه

متاسفانه خودم گاو شدم



سلام رفقا .                                                            مرسی که دو سه سال تحملم کردید :)                          من رفتم ، خوبی یا بدی دیدید حلال کنین ؛                   دل کندن از شما مث دل کندن از یه خانواده پرجمعیت مهربونه :/                                                              یه روزی برمیگردم که هم افسردگی خوب شده باشه هم به اهدافم رسیده باشم :-)                                              مرسی که کمبود خونواده ی بد خودمو پر کردید :]           خوش باشید ، یاعلی .

من ازبچگی دوست داشتم آشپزبشم وبابام بیادجایی که آشپزی میکنم غذابخوره وکیف کنه....یکیشم دوست داشتم مردعنکبوتی بشم وازتودستم تورپرت کنم وبرای خودم خوش باشم حالا مثل سگ ازارتفاع میترسیدم...دوست داشتم یه خونه داشتم که دورش پرازدرخت نارنگی باشه وبرم یه دل سیر لایه سبدبدست بچیکنم وبوکنم متاسفانه حساسیت شدیدبه نارنگی دارم نمیتونم بخورم ...یکیشم یه دختر هجده ساله بودبچه بودم بالای حمومشون اتاق برای اسباب بازی هاش داشت من میرفتم غروبا ازغذای خودم اونجابه عروسکاغذامیدادم و همیشه می‌پرسیدم بابای بچه هاکجان من غذاپختم بخوره می‌گفت سرکاره هنوز زهراجان هرجاهستی ممنونم ازت چون اون اتاق بالای حموم بهترین جای عمرم بود وقتی میومدی ومیگفتی چقدرغذاخوب شده کیف میکردم حالا فرض کن هویج ورنده میکردم توماست با کلم میگفتم غذای من رستورانیه🙂اماکاش خدا هیچوقت منونمی آفریدواقعی میگم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792