حالا بچه جاریم که امروز دنیا اومده پسره الان از ملاقاتش میام .بچه ی نازیه سفید و بوره وجدانن خیلی خوشگله منم اصلا تو فکر مقایسه و اینا نبودم داشتم از بچه اش عکس میگرفتم و قربون صدقه ش میرفتم.
یهو خواهر شوهر بزرگم جلو همه برگشت گفت ببین از این جاریت یاد بگیر چه بچه ای آورده چقد خوشگله پسرم هست تپله 😒😒😒😒 تو دختر لاغر و سیاه آوردی
همین جوری هاج و واج نگاش میکردم.
جاری بزرگ. ترمم از اون ور میگفت آره این بچه با این که پسره چقد ناز و ظریفه
دختر تو زمخت وزشته باز بچه های من نمک داشتن ولی دختر تو چی
همه هم غش غش میخندیدن
منم . فقط گفتم آفرینشش دست من نبوده .همه بچه ها نقاشی خدان . ولی حس کردم قلبم درد گرفت
الان از وقتی اومدم دخترمو تو بغلم گرفتم دارم گریه میکنم
بمیرم براش که این جوری در موردش حرف میزنن😭😭😭😭😭 . الان که پسر عموش هم اومده دایم باید این حرفای چرت و تحمل کنم