2777
2789
عنوان

معجزه خدا

73 بازدید | 6 پست

یادمه وقتی ۱۴ سالم‌ بود ماه رمضون‌ بود همون‌ اول سر نماز به خدا گفتم خدایا این ماه پریود نشم تا بتونم همه روزه هامو بگیرم و واقعا پریود نشدم با وجود اینکه من پریودام‌ سر وقت‌ بود و ماه بعدش به وقتش‌ پریود شدم اون سال همه روزه هامو گرفتم 

نمیدونم‌ شاید اونموقع‌ دلم خیلی پاک بود که خدا دعام رو مستجاب‌ کرد امسال شیر میدم و نمیتونم‌ روزه بگیرم‌ خیلی دلم میخاست‌ مثل اون سالها‌ روزمو بگیرم‌ 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سحر نیمرو خوردم گفتم خدایا ضعف نکنم حالم بد شه...سیر سیرم الان...بنظرم این ماه مهمان خداییم دعا بی جواب نمیمونه

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

خداجونم شکرت میشه لطفا برام دعا کنین دانشگاه قبول بشم خداجونم میشه دعامو مستجاب کنی(:

باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ای تحویل بدهی٬خواه با فرزندی خوب یا باغچه‌ای سرسبز؛اگر فقط یک نفر با بودن تو ساده‌تر نفس کشید، یعنی تو موفق شده‌ای ...🤍🌱

دقی۳ا وقتی خالص باشی تو نیت خدا معجزه میکنه، چند وقته بچت؟ منم شیر میدم امروز گرفتم شکر خدا. خداکنه ...

یکسال و نیم قبول باشه‌ 

من کم خونیم دارم به خاطر همین‌ میترسم‌ بگیرم

قبول باشه برا ما هم دعا کن

یکسال و نیم قبول باشه‌ من کم خونیم دارم به خاطر همین‌ میترسم‌ بگیرمقبول باشه برا ما هم دعا کن

ممنونم عزیزم. خداوند به قلبت آرامش بده و بهترین ها و شیرین ترین اتفاق ها رو سر راهت قرار بده❤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز