دیشب بعد اینکه دخترمو خوابوندم خودمم کنارش خوابم برده بود و یادم رفته بود ساعت بزارم برای سحری بیدار شم خیلی هم گرسنه بودم چون دیشب شام نخوردم ،غذامو گذاشتم رو گاز که بیدار شم برای سحر
و بیدار شدم دیدم ساعت ۴ و هفت دقیقه ست و فکر میکردم اذان صبح ساعت ۴ و ده دقیقه ست سریع بیدار شدم گفتم ای وای خواب موندم قرار بود همسرم رو بیدار کنم که فقط آب بخوره سریع دویدم اونو بیدار کردم گفتم ۳ دقیقه مونده به اذان
خواب موندیم بعدش اومدم سریع خودم آب خوردم
با دقت به ساعت نگاه کردم تو دلم گفتم همیشه پس چرا ساعت ۵ و خورده ای اذان میده الان ساعت ۴ بعدش تلویزیون رو روشن کردم دیدم یک ساعت مونده تا اذان ،خلاصه بعد توهم زده بودم
و خیلی خوشحال شدم ،پریدم و شروع کردم به غذا خوردن ،آب و خرما و مسواک زدم و فعلا ۱۰ دقیقه هم وقت دارم
گفتم بنویسم بمونه برام از اولین خاطره از اولین سحری ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۳😁